آتیلا جانآتیلا جان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

ღ آتیلا جون ... ღ

نوشتن این وبلاگ از اولین نشانه های وجودت در دنیایمان آغاز شد

یکی از همین روزها...

شازده را میگویم...  همين چندی پیش از دورترها  رسيد:  رسيد و تمام محاسبات زندگيم را عوض كرد...  تمام برنامه هاي ريخته شده...  تمام بايد و نبايد هايم را... تمام فكرها...  و تاريخها...  خب اين هم ي جورش است... . . . و اما خدارا شكر... اين روزها حالمان مثل هميشه خوب است... همه چيز بر وفق مراد است...  لب هايمان ميخندد...  دلمان شاد است و سبک می تپد...  شبها را خوب ميخوابيم،خواب باغ عدل ميبينيم و حسابي خوش ميگذرانيم...  گاهي هم در جستجوي چشمه ي جواني درخت دانش را ميابيم... ميوه ي ممنوعه اش را نميخوريم... بس است ... دل...
28 تير 1392

یکی بود یکی نبود...

این روزها سرمان سخت مشغول همان چیزهایی ست که حسابی شلوغش کرده اند... البته تمام شد... خوب یا بد ...!!؟ علت این چند مدت غیبتمان هم همان بود... دوستان به بزرگیشان ببخشند...   حالا که مینویسم شهرمان بهاریه بهاریست... هوایش خوب -عالی-ناز -مامان... آسمانش گاه و بی گاه دارد... ابری-صاف-بارانی ... نسیمش نسیم عشق و عاشقیست... رنگش سبز و بویش بوی خاک باران دیده... بفرمایید:   از عادات دیرینه ام هنوز دست نکشیده ام... گویی خواب قبل از سه بامداد را برایم ممنوع کرده باشند... مرتضی را که میشناسید او هم با من و همراه با اینترنت و ان گوشی ؛ همان یار همیشگی اش ،همان که وقت و بی وقت اظهار وجود میکند... همان که هر از...
1 تير 1392
2125 0 102 ادامه مطلب
1